قطار، مملو از آدم های خفته، همه ی قطعات رویاها را جمع می کند و یک فیلم از آن می سازد: فیلم .غایی
کریس مارکر، بدون آفتاب
اولین تصویر قطار سریع السیر شانگهای جوزف فون استرنبرگ از خود قطار است؛ هم وسیله ی سفر به سرزمینی شگفت انگیز برای شخصیت های فیلم، هم عوضی برای خود سینما: آپاراتوس رویاها. قطار به مثابه ی یک فیلم استریپ، پنجره ها به مثابه ی فریم های آن و مسافران، شخصیت های درون این فریم ها. دیزالو به تصویر مشابه دیگری از قطار، که مقصد سفر را نشان می دهد: شانگهای. فیلم های استرنبرگ همواره در سرزمین هایی خارق العاده و اگزوتیک اتفاق می افتند. روسیه، مراکش، مکزیک یا چینِ استرنبرگ، بیش از این که واقعیت هایی تاریخی-جغرافیایی باشند، بهانه ای برای دور شدن از رئالیسم، و رفع تکلیف از نیاز به بازنمایی واقعگرا اند. در دقایق آغازین شانگهای، پیرزن مسافری از به روز نبودن روزنامه ای که خریده، شکوِه می کند: «اما ما در سال ۱۹۳۱هستیم! این روزنامه مال ۱۹۲۷ئه». پسر روزنامه فروش در حالی که در امتداد قطار می دود پاسخ می دهد «آخرین شماره ست!». گویی مکانیک قطاری که در تصویر آغازین دیدیم، نظافتچی نمای دوم و روزنامه فروش این شات، همگی خود استرنبرگ هستند: وی نه تنها آپاراتوس سینمایی خود را روغن زده و تمیز می کند، بلکه به مسافران (توامان شخصیت ها و تماشاگران فیلمش) می گوید این دنیایی بِینابینی ست: بین ۱۹۲۷ و۱۹۳۱ ، پکن و شانگهای، فراق و قربت، ظن و اعتماد. برای شخصیت های محوری فیلم، کاپیتان هاروی (کلایو بروک) و مادالین (مارلنه دیتریش)، این سفر سفری ست برای بازشناسی رابطه ی دیرینشان.
Read the full text here.